پنجره اتاقم را گشودم و به آسمان پر ستاره خیره شدم خواستم ستاره سهیلم را بیابم تا جان به فدایش کنم
ناگهان ابرهای تیره با دستهای پر از نفرت و کینه ستاره سهیلم را در بر گرفتند و با غرش باران تند
ستاره سهیلم را با خود بردند و من ماندمو با کوله باری پر از غم سوختوم و ساختم
ولی ستاره سهیلم را هیچ وقت نیافتم
نوشته های دیگران()